ای زلف تو مسکن دل شیدائی


وی روی تو مجموع همه زیبائی

جان در تن هیچکس نماند ز نهار


آن عارض و زلف را بکس بنمائی

از حسرت آن لبم بلب آمد جان


از فکرت آن دهان شدم شیدائی

بیمار شدم ز آرزوی چشمت


گشتم ز خیال خال تو سودائی

ایمان بسواد کفر زلفت دادم


بستم زنار و بستدم ترسائی

از حسرت آن میان شدم چون موئی


باشد روزی که در کنارم آئی

گر در نظر تو فیض پستست ولی


دارد ز خیال قد تو بالائی